تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

جامه ها

سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۲:۴۱ ب.ظ
روزی "زیبایی" و"زشتی" در ساحل دریا به هم رسیدند و هر یک از دیگری پرسید:"می توانی شنا کنی؟" سپس هر دو لباسهایشان را کندند و خود را در امواج دریا رها کردند.اندکی بعد "زشتی" از آب بیرون آمد.جامه "زیبایی" را به تن کرد و به راهش ادامه داد."زیبایی"نیز به ساحل بازگشت و لباسهایش را نیافت و از این که برهنه بود شرمگین شد.پس ناگزیر جامه "زشتی" را در بر کرد و به راه افتاد.از آن روز تاکنون مردان و زنان هرگاه به هم می رسند در شناخت یکدیگر دچار اشتباه می شوند.البته هنوز کسانی هستند که وقتی به چهره ی "زیبایی" خیره می شوند بر خلاف لباسی که بر تن دارد او را می شناسند و هرگاه به چهره ی "زشتی" می نگرند او را تشخیص می دهند و دچار اشتباه نمی شوند.
جبران خلیل جبران
  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی