از گرگ و میش سحر خوابهایم را تعبیر کردم: بکارت از دست رفته یک خاطره همراه با یک موسیقی.هارمونی تند و ملودی چرند.حس مسخره ای بود.همین که فکر می کردم باید در برخورد دوباره به گونه ای وانمود کنم که "نمی دانم" روزم زا خراب کرده بود. صبح دلگیر و کسل کننده با طعم شیر و خستگی پاهایم -که شب را هم راه می رفتند-و فکرهای خراب که امروز را خراب تر کرده بود.ظهر مستند زنبور ها را می دیدم."لاروی که با ژله رویال تغذیه شود ملکه خواهد شد."شب حرف از بدن بود.بدن ورزیده بازیگر تئاتر با خالکوبی های روی گردنش.او آخر هر پرده باید پاشنه کفشش را بالا بکشد تا آرزوهای مردمی را دود کند.چرخه زندگی یک ملت را سابوتاژ کند و زنان را سیاه بخت کند و بگوید:"امروز این مه خیالاتی تو سر داره".
صبح در لابی دانشکده کامپیوتر گوشم سوت می زد.وسط لابی من را دار زده بودند و ساعت پاندولی دانشکده پسری بود سبزه پوست با اخمی که به جای خندیدن و گریه هایش بود.برف ریز.برف ریز...
بکارت از دست رفته یک خاطره.خاطره ای که فقط چشمانش را به یاد می اورم و دیوانگی محضی که درموردش خودم را آزار می دهم.
صبح در لابی دانشکده کامپیوتر گوشم سوت می زد.وسط لابی من را دار زده بودند و ساعت پاندولی دانشکده پسری بود سبزه پوست با اخمی که به جای خندیدن و گریه هایش بود.برف ریز.برف ریز...
بکارت از دست رفته یک خاطره.خاطره ای که فقط چشمانش را به یاد می اورم و دیوانگی محضی که درموردش خودم را آزار می دهم.
- ۳ نظر
- ۱۸ بهمن ۹۱ ، ۱۸:۵۲