ذهن افسار گ س ی خ ت ه
پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۹:۰۸ ب.ظ
لحظاتی را به یاد می آورم که جملات در عین کوتاهی و سادگی مسیر زندگیم را تغییر می داد.بنیان فکرهایم را درهم می ریخت و دنیایی تازه و نو از پشت گندم زارهای تصوراتم کشف می شد.واوو!کودکی پابرهنه ام که به سمت شهر می دوم و در آغوش شهر می پرم.تنها نفس تنگیم مشکل کاشف سرگردان بود.جملاتی ساده که از زبان هایی ساده جاری می شد.1-"یا فریاد بزن یا سکوت کن.ناله نه.بی فایده ست!".2-"تو خودتم نمی دونی می خوای چکار کنی؟".3-"گه نخور".5-"این که می گی «برام مهم نیست» اتفاقا خیلی برات مهمه".6-"آدم حوصله سر بری هستی!"7-"می دونی سزای این آقایی که جلومون ترمز کرد چی بود؟این بود که با یه هفت تیر کمری مخش رو روی فرمون ماشین می ترکوندیم و آرامشی برای ابدیت بهش هدیه می کردیم."8-"تو مگه پیامبری؟خودت هیچ مشکلی نداری که می خوای این کار رو واسه ش انجام بدی."9-"شفت!"10-"بهی ه تقصیر تو بود دیگه!قبول کن."
جملاتی ساده که در لحظه استفاده شان سرمشق یک حرکت بودند.اینک دلم می خواهد با یوسف بروم کوه.بلدرچین شکار کنیم.و کلا دو سه روز فقط کوه.زندگی کوهی.پا روی ریده های خرس بذاریم.برای رفع تشنگی مجبور باشیم آب بارون و شاش کفتار رو با قرص های کلری که درونش می اندازیم بخوریم.یک آن هم از دیدن ماه لذت ببریم.همین
جملاتی ساده که در لحظه استفاده شان سرمشق یک حرکت بودند.اینک دلم می خواهد با یوسف بروم کوه.بلدرچین شکار کنیم.و کلا دو سه روز فقط کوه.زندگی کوهی.پا روی ریده های خرس بذاریم.برای رفع تشنگی مجبور باشیم آب بارون و شاش کفتار رو با قرص های کلری که درونش می اندازیم بخوریم.یک آن هم از دیدن ماه لذت ببریم.همین
- ۹۱/۱۱/۰۵
4-"یه چیزی گفتیم و شنیدیم"