پیچش شاخ میشی گیسوان بیرون زده از پارچه
چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ
آبی ترین شعرها زورق بی هدف وانفسای پر هاج و واج زندگیم را آرام نمی کند.باد از هر سمت می وزد.از کردستان از تبریز از اصفهان از تهران از دهات از کوه ها از گندم زارها می وزد. به بادگیرهای یزد پناه می برم به عالی قاپو به آپارتمانی در میدان فردوسی سیاه شده از دود،به فلاسک چای به "نزار قبانی" به "ناظم حکمت" به خدا.با دکمه های کیبورد لپ تاپم پارو می زنم.سوار موج شده ام، فردا صبح جنازه مجازی ها را از ساحل بیرون می کشم و در لیوانی تا نیمه آب خاموش می کنم.زورقم را از درخت ساخته ام.امیدم را از برگهای خشک شاخه هاش و سفرم را از ریشه آغاز می کنم.در ابتدای دوراهی به دستان مادرم نگاه می کنم.در دوراهی دیگر به دستان پدرم می نگرم و وقتی که در طوفان استقلال رها شدم به قلبم به سبیلم نگریستم.گم شده ام.بین این همه گره دریایی هیوریستیک رفتن به کدام راه است؟وقتی که دنیا پس از تاریخ وفات من همچنان دنیاست و مردان زنان زیادی با زورق هایشان دل به دریا زده اند و چه احماقانه به بادهای فریبنده دلخوشند.نه من،من،نه من.تنها شاید چسب زخمی از من بر تن زمین بماند.نه،رهایم کنید.به عقرب زلف کجت باید پناه بیاورم.به پیچش موزون گیسوانت که از پارجه حجاب دلفریب بیرون زده است.
- ۹۵/۱۲/۱۸