پارو زدن در گندم زار
سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ق.ظ
آرام ایستاده است وسط مزرعه.عرق و آفتاب را از کنگره پیشانیش به خاک می ریزد.دستهای سفالیش را سایه بان چشم هایش می کند و خانه را می بیند که مهری و پری و شهین از کف قرنهای گذشته دستهایش آب می خورند.نبض دودکش ها می زند.سی او دوی دوست داشتنی.آرام ایستاده است وسط مزرعه.به زنش فکر می کند.به آفتاب فکر می کند.به ساقه های گندم فکر می کند.به این که چقدر زبر آفریده شده است.اتاق عمل،ملافه سفید،نور سفید ، ماموت های رگهایش .شیپور می زنند.هفت تیر می کشند.زنده بمان! یک دو سه.جریان الکتریسیته.دوباره! روباه موهای مهری. اتوی داغ بر دست مادر ،بر سینه پدر.گذر خفاش های دیوانه غروب.آرام ایستاده است وسط مزرعه.چشم های خمارش را به سختی باز نگه داشته است.مترسک هایش را رها کرده است و به شاخه هایش تاب بسته اند.مهری پری شهین جیغ می زنند.بازی می کنند.دورش می دوند و برگهای سبزش را به موهایشان سنجاق می کنند.
- ۹۵/۰۹/۲۳