شب من زلف سیاهت
سه شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۰۳ ب.ظ
با تارهای نامرئی
به ناگاه و ناغافل
خنده را چلاند
لب خشکید
هرم داغی از دشنام
بر زبان نهاد
چشم های او
دیگر متون بینایی را نمی خوانند
در زمهریر اصفهان
چون ماهی مرده ای
که قیمت خود را سفت گاز گرفته است
جایی نشسته است چون دیگران
تارهای نامرئی خشم
گذشته را
به حال او
میخ کوب کرده است.
به ناگاه و ناغافل
خنده را چلاند
لب خشکید
هرم داغی از دشنام
بر زبان نهاد
چشم های او
دیگر متون بینایی را نمی خوانند
در زمهریر اصفهان
چون ماهی مرده ای
که قیمت خود را سفت گاز گرفته است
جایی نشسته است چون دیگران
تارهای نامرئی خشم
گذشته را
به حال او
میخ کوب کرده است.
- ۹۵/۰۸/۱۱