لحظات خوب با هم بودن
يكشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۱ ق.ظ
اول بهار که گل ها طراوت سفت و تازه ای دارند و هر سخن از شادی ست. ای باد پیر ، عطش رفتنت هست هنوز؟خون باز نمی ایستد در رگهای من،در قلبم هنوز بوی دست های مادرم می آید.موج ها مکرر رفتن!باز نمی ایستند،در ساحل دختری کفش هایش را جا گذاشته است. در آن لحظات جاودانه ی با هم بودن ، دنیا با ما مهربان بود اما زمان به ما حسادت می کرد.آن روز که ملافه ای سفید بر صورتم خواهند کشید،باد پیر بویش را از حیاط خانه یشان به حیات دنیای من آورده است و من رفته ام.
- ۹۴/۰۴/۲۸