سنگ در مقام صبر
در آسمان شب، دختری جامی را از ستارگان پر می کند.من در خیالم آسمان را تخته سیاه معلمی می بینم که حرف هایش را با ستارگان به من یاد می دهد.شبهایی که ماه تمام و کمال است شبهای دیوانگی ماست.امیدوارم حالم بهتر شود.آنقدر سخت به زمین خورده ام که حاشا بلند شوم. دست به شب می اندازم رشته ی ستارگانی را می گیرم و می ایستم،می فهمم که خوب شده ام و کتاب می خوانم، به اطرافم می نگرم و زندگی روزمره ام را می کنم.سریال می بینم.شعر حفظ می کنم.آشپزی می کنم.اخبار ورزشی را پی گیری می کنم.زندگی می کنم.چهار سال دانشگاه،چهار تیر بود که سه تاش به مغزم و تیر آخر به قلبم اصابت کرد و چون سربازی مرده از ترس لبخند می زنم و آینه به من می گوید سنگ روی یخ شدی رفیق!امیدوارم حالم بهتر شود.می شود.یک ثانیه ، بیشتر طول نمی کشد.بزنی زیر همه چیز و ادامه اش آماده کنم خودم را برای تحمل تا فراموشی ثمر دهد.
- ۹۴/۰۴/۱۶