احمد
دوشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ق.ظ
گذر آرام ابرها در آسمان،مرا به فکر فرو می برد. به راستی عصمت و سفیدی پاک میلاد یک آدمی تا کجا همراه اوست؟ابرها،ترانه هزار پرستو را می شنوند،مست می شوند،خورشید را می پوشانند،هزار ترکش آفتاب را به جان می خرند، اما همچنان عصمت یک غنچه گل را دارند.احمد یک ابر است.تا دلم آسمان نخواست،تا مادمی که هوس سر زدن به کوچه ی آسمان نکردم و چون چراغ خیابان تنها پیش پایم را می نگریستم،احمد را نیافتم.صافی و صداقتی محسور کننده در تمام حرفها و نوشته ها و رفتارش دیدم چون ابری که شرق را به غرب می پیماید و آسمان را زیباتر می کند.
روز آخر ، این تن چقدر داغ بود و.... حالا هم نمی خواهم بنویسم چون شاعر نیستم و جز شعر نمی توان آن اشک ها را نوشت.شب بخیر!
- ۹۴/۰۴/۰۸