زخمی(خسته)
شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ
امروز یک گل انار و فردا یک تکه مرجان است که با کفش های آبی راه می رود. او در امتداد سلسله امروزها و فرداها همیشه زیبا ست.من یک باغبانم.من یک غواصم.سکوت می کارم و در اندوه به دنبال مرجان ها می گردم.کسی این حرف ها را نمی داند.در بین آن صدای کرکننده که به جای سخن گفتن فقط می توانستیم به هم نگاه کنیم آرامشی ابدی از سکوت در من سرزده مهمان شد. دست های نامرئی دوست داشتنم را بر شانه ات گذاشته ام تا تپش قلبت با من سخن بگوید.ای تجسم،ای زبان ابر،بر خشکی روح من فرزانگی را فرو ریز تا روزها بگذرند .
- ۹۴/۰۳/۰۲