در انتظار تو
در انتظار تو،مورچگان جسدم را به خانه ام خواهندبرد.می خواهم در تاریکی ذهنم، فکر روشن تو را، حجاب فراموشی بپوشانم.آه!ای خنده های انارگونه ی پاییز،خوبی مستدام،گلبرگ سرخ غم،عصمت بازمانده ی ابر ، چگونه از تو فرار کنم؟در آستانه مه آلود مرطوب گِل،در جنگل هزار رنگ شادی، از پشت طلوع بکر بلوغ،تو را پاک تر از نور افتاب یافتم و عاشقت شدم.(؟).سراب برای من که بسیار کویر را دیده ام،شوخی تلخی ست.سراب برای من که بسیار دریا را دیده ام،شوخی تلخی ست. آن روز با دوربین شکاری عمویم لاله های واژگون،بزان کوهی،بته های غلطان تیغ در کوه را زیبا و دست نیافتنی یافتم و انگار تو را از قبل دیده بودم.همین طور جوان.خورشید زیبای دریا و کوه و کویر! انتظار تا غروب برای من بی معنی ست.روح تکه تکه شده ی من در پستوهای پنهان شهر به یغما می رود .شب بی انتهاست و من همان طور بی خورشید مانده ام چون سنگی در کوهستان.
- ۹۴/۰۲/۰۱