هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
تک درخت سبز رویاهایش در ابری بزرگ ریشه دارد.تلالو نور خورشید و صدای پرندگان این رویا را زیباتر می کند آنگاه که او و پسری بر گِرد درخت دنبال بازی می کنند و می خندند.بهار در شیپور نسل جدید می دمد و ابرِ بارور، باران را چون بچه گان عصمت و پاکی به دهان گرگهای زمینی می فرستد.خدا خبرهای خوشی با انگشتش روی آسمان می نویسد و با خورشیدش حواسمان را از خواندنش پرت می کند.دختر رویاپرداز فکرهای مجروح من،سلام!از دیدارتان خوشحالم.سر سفره ی این همه زیبایی، حرف زدن کار درستی نیست اما در گوش من که نجوا می کنی من دزدیده به دندان های سپیدت می نگرم و صدای خرد شدن ساقه های ترد و ظریف ریحان ها را می شنوم .تو چون گلی هستی !گلی که سنگ را شکافته است تا ترانه بخواند... نگاهم را از او بر می دارم و به پنجره نگاه می کنم.ماه تمام و او لبخند.کرگدن سنگلاخ های فلات ایرانم،با شاخ روی دماغم دل شب شکافته ام و تا صبح می دوم. بهار جامه رنگین خون برانگیزی ست / به تن نکرده دریغا دریدنم باید
- ۹۴/۰۱/۰۸