تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

اسفند ماه تمام نمی شود

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

آخر، یک روز در سکوت و تنهایی، قرص‌ها را خواهم خورد و تا انتهای کوچه با چند فرشته سیاه قدم خواهم زد.یک سایه تا بهار می ایستم و شانه به شانه عموفیروز خیال‌هامان را با قیچی کوتاه می‌کنم.آن روز پدر می گوید درخت انجیر خشکیده است و من در گیرو دار اره کشیدن، آن روز را به یاد می‌آورم که پدر گفته بود روز میلاد تو، انجیر را کاشتیم.از تکرار سریع این همه آمدن و رفتن دندانه‌های فلزی بر جان درخت، خواهم دریافت من هم مشغول مردن‌م هستم.جیک هیچ گنجشکی درنمی‌آید و من بی‌رحم‌تر از زمان، در سکوت و تنهایی عشقم را به کف‌بُر کردن درخت نشان می‌دهم.مگر من از تو چه دیده‌ بودم که هر روز تا بخار شدن ردپای خیس پری‌دریایی بر ماسه‌ها، روی سکوی سیمانی ساحل می‌نشستم و با دهانم صدای موج در می‌آوردم؟ای سردی دوست داشتن بر پوست ترک خورده‌ی من،نام دیگر تو مرگ است.

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی