تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

Let Cut this Shit

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۴۷ ق.ظ

نمی دانم من خودم را رها می بینم یا چون عنکبوتی چسبناک که شیش دستی روابط را گرفته است در بند خودمم.یک عکس دسته جمعی از خودمان رانگاه می کنم و کسی را نمی یابم.هیچ کس را.چرا آن یک نفری که همیشه هست برای من نیست؟چنگ انداختن گربه به شیشه آکواریوم را دیده اید ؟جواب: تمسخرِ دهانِ بازِ ماهیِ سرخِ بی اعتنا. گله جو گیر خوابگاه و دانشگاه را همقدم می شوم و سیل دشنام کاف های ثلاثه را روانه خودم و گله می سازم.ای کاش لباس هایم نیز به آنها نمی خورد تا مثل سنگی یا مثل سگی جدا از این جماعت می شدم. در زندگی جمعی جفتک پرانی را باید یاد بگیرم،پاچه گرفتن را باید بیاموزم و با حرفهای نزدیک تر ها باید خودم را فریب دهم.آیه های وحیانی و وعده های ربانی شوخی خدا با ما بود تا خودمان را فریب دهیم . ما باید برادر کشی بیاموزیم تا خود و گله یمان  را نجات دهیم.هر سال این مواقع از سال پدر وعده یمان می داد به دوستی تا برگ های خشک را در اسفند دود کنیم و شمعدانی های قلمه زده و خوشگلی برای بهار باشیم.اما واقعیت این بود که این نبود.و دلمان گه خورد که این طور می خواست.روی آدم که نداریم ولی روی سگمان را بالا نیاورید.مگر همین خر سر به زیر چه مشکلی دارد؟

  • Behnam

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی