Let Cut this Shit
نمی دانم من خودم را رها می بینم یا چون عنکبوتی چسبناک که شیش دستی روابط را گرفته است در بند خودمم.یک عکس دسته جمعی از خودمان رانگاه می کنم و کسی را نمی یابم.هیچ کس را.چرا آن یک نفری که همیشه هست برای من نیست؟چنگ انداختن گربه به شیشه آکواریوم را دیده اید ؟جواب: تمسخرِ دهانِ بازِ ماهیِ سرخِ بی اعتنا. گله جو گیر خوابگاه و دانشگاه را همقدم می شوم و سیل دشنام کاف های ثلاثه را روانه خودم و گله می سازم.ای کاش لباس هایم نیز به آنها نمی خورد تا مثل سنگی یا مثل سگی جدا از این جماعت می شدم. در زندگی جمعی جفتک پرانی را باید یاد بگیرم،پاچه گرفتن را باید بیاموزم و با حرفهای نزدیک تر ها باید خودم را فریب دهم.آیه های وحیانی و وعده های ربانی شوخی خدا با ما بود تا خودمان را فریب دهیم . ما باید برادر کشی بیاموزیم تا خود و گله یمان را نجات دهیم.هر سال این مواقع از سال پدر وعده یمان می داد به دوستی تا برگ های خشک را در اسفند دود کنیم و شمعدانی های قلمه زده و خوشگلی برای بهار باشیم.اما واقعیت این بود که این نبود.و دلمان گه خورد که این طور می خواست.روی آدم که نداریم ولی روی سگمان را بالا نیاورید.مگر همین خر سر به زیر چه مشکلی دارد؟
- ۹۳/۱۲/۱۶