تلخ نگاری های یک ستاره شمار

قله بیست سالگی فتح شد.اینک کوهنورد خسته است و نفس نفس می زند.پرچم را می کارد و دست بر شانه های خدای خویش منتظر خورشید می ماند.
ما بقی سرازیری ست.راه گریزی هم نیست."و لامفر"

بایگانی
آخرین مطالب

وقتی که نیستی و از همان اول هم ؟

يكشنبه, ۶ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۵ ب.ظ

وقتی که نیستی و از همان اول هم نبوده ای نمی دانم چند دریا چند چمن زار چند طلوع خورشید چند بهار را تصور کنم و چون حریر صدایت کلمات را به رقص بیاورم و به جان کاغذ بنشانم.ما در حضور هم حتما رازهایی داشتیم و آنها را تو در پناه گل مریم کنار گوش ت نگهشان می داشتی.ما الفبا را با هم روی کتاب های قفسه پایین کتابخانه ی پدر یاد می گرفتیم و ظهر ها نمی خوابیدیم تا نگهبان خواب های پدر و مادرمان باشیم و مدام به شکم هاشان نگاه کنیم که بالا و پایین می آیند تا خیالمان راحت از خنکی سایه ی ظهر خانه یمان باشد. پا روی عددها می گذاشتیم  و سنگمان را دورتر پرتاب می کردیم.می خندیدیم و لِی لِی کنان تا شوق و دوست داشتن می جهیدیم.من می دانم که یقینا بغض می کردم اگر با من قهر می کردی و نمی دانستم چند دریا چند چمن زار چند طلوع خورشید چند بهار را با مداد رنگی هایم برایت بکشم تا باز نگاهت را از زمین برداری و به من بیاندازی و لبخند شیرینی را به من هبه کنی.آه!خواهرم!

  • Behnam

نظرات  (۲)

  • سعید مساوات
  • هر بار که میام اینجا و پست‌ها رو بالا پایین می‌کنم پست‌ها رو نگاه می‌کنم و فقط به این فکر می‌کنم که اینو قبلا خوندم یا نه،حتی اگه یادم نیاد محتوی‌ش چی بوده هم به همینکه یادم میاد قبلا خوندم اکتفا می‌کنم.اما غیر ممکنه بیام اینجا و این پست رو حداقل یه بار نخونم و تک تک کلمه‌هاش رو تصور نکنم. با خودم می‌گم کاش این متن رو من نوشته بودم..
    پاسخ:
    لطف داری سعید...حس مشترک این نوشته در بطن آدم هایی که خواهر ندارند هست...خواهر نداشتنم یعنی خیلی چیزها ندارنم
    اینجاست که میگن مطلب در حاشیه معنا میگیرد:) عالیه...
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی