مرثیه ای برای انسانیت
پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۶ ق.ظ
هفت کودک در ساحل می دوند.فقط می دوند.فقط می دوند.یک خانواده در یک صبح تابستانی می خواهند پشت میز صبحانه بنشینند.فقط می خواهند پشت میز صبحانه بنشینند.در یک خانواده دیگر،پدری لباسش را به تن می کند،دختری خودش را در آینه نگاه می کند،پسری مدیترانه را نقاشی می کند و مادری یک استکان چایی برای خودش می ریزد.در همین اثنا که دارم این چند خط را می نویسم چند موش کوچولو از آسمان آمدند و میز صبحانه آن خانواده را خوردند.در خانواده دیگر،آستین پیراهن پدر از دستش جا ماند،آینه دیگر دختر را ندید و مدیترانه ی قرمز نقاشی پسرک به استکان چایی مادر سرریز شد.آن هفت کودک هم در ساحل ایستادند تا موش ها به آنها برسند.
- ۹۳/۰۵/۰۲