برای فراموشی
پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۰۸:۱۶ ب.ظ
*
در که باز شد چراغ را روشن کرد.دو نفر بودند به مثابه نهنگ. که سایه هاشان روی دیوار آجری شنا می کرد.به موازات هم ایستاده بودند.میزان نبود.شروع کرد به آواز خواندن.آن قدر خواند تا نهنگی از آن دیوار شنا کرد و در سایه محو شد.میزان بود.اما آنها دیگر میزان نبودند...
**
زرنگهای آماتور که همه جا یک عدد نخاله ش هم هست به حسب تصادف یا اشتباه نزدیک به یک سال وقت او را گرفته بود.دروغ و بلندی دیوار حاشا و اعتماد اشتباه او از ستونهای استوار این دم خور شدن بود.اینک او هوای تازه ای را نفس می کشد.حسرت زمان تلف شده اش را می خورد و متعجب به زندگی مسخره ی این نخاله ها فکر می کند.
***
آه!
از او نمی توان گفت...
تکه های یخ در من اب می شوند
و من هنوز...
در که باز شد چراغ را روشن کرد.دو نفر بودند به مثابه نهنگ. که سایه هاشان روی دیوار آجری شنا می کرد.به موازات هم ایستاده بودند.میزان نبود.شروع کرد به آواز خواندن.آن قدر خواند تا نهنگی از آن دیوار شنا کرد و در سایه محو شد.میزان بود.اما آنها دیگر میزان نبودند...
**
زرنگهای آماتور که همه جا یک عدد نخاله ش هم هست به حسب تصادف یا اشتباه نزدیک به یک سال وقت او را گرفته بود.دروغ و بلندی دیوار حاشا و اعتماد اشتباه او از ستونهای استوار این دم خور شدن بود.اینک او هوای تازه ای را نفس می کشد.حسرت زمان تلف شده اش را می خورد و متعجب به زندگی مسخره ی این نخاله ها فکر می کند.
***
آه!
از او نمی توان گفت...
تکه های یخ در من اب می شوند
و من هنوز...
- ۹۲/۰۴/۲۰