یک سپیده دم
پنجشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۶ ق.ظ
سردی ملایمی را احساس می کنم.سحر های اهواز ساعاتی خوش برای نفس کشیدن است.فکرهایی به ظرافت بلوغ یک بچه آهو در نمازم جست و خیز می کند.در من دونده ای ست که منتهای فشار را به قلبش وارد می کند تا بایستد.او برای مردنش تا آخرین نفس خواهد دوید و آن قدر آماده است که پس از هر بار زمین خوردن سریع برمی خیزد و به دویدن ادامه می دهد.من به هنگام زمین خوردن و دوباره برخاستن نباید استراحت کنم و نفسی تازه کنم.من به درون خود متعهدم.
خواب رفته ها پوست پلنگ پوشیده اند و درختان فانوسقه به کمر بسته اند.ابابیل گنجشک ها ست.
خواب رفته ها پوست پلنگ پوشیده اند و درختان فانوسقه به کمر بسته اند.ابابیل گنجشک ها ست.
آهوی کوچک تا طلوع آفتاب رهایت نمی کنند.
- ۹۲/۰۳/۱۶
شاید این رفیق که کنارمه,همون فراشه مرگ منه که ایستاده بالایه سرم,میخواد لختم کنه,تا شاید از بدنه من شبشو ساخت