با آن دو چشم زیبایش آیا زندگی را هم زیباتر می بیند؟من تجلی بهار را و شکوفه های نورسته ی بادام را در او می بینم.هر کلمه ای که می نویسم نشان از اندک امید من به ادامه دارد.آیا از بهاران او گنجشکی به تاکستان من پرواز خواهد کرد؟از دل کوچکش آیا ابری بهاری به تاکستانِ تشنه ی من سفر خواهد کرد؟یک لحظه می شود فکر نکرد،تنها روی پله ها نشست و فقط شب را نگریست ؟ در او خیره ماند؟ که ماه را به موهایش گیره کرده است و در پوستینِ تنهاییِ غریبه سرگردان خواب های خوش جا داده است.بیدار شو من تنها هستم.
- ۰ نظر
- ۰۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۰۵